یک...دو...سه...امتحان می کنیم...اهههم...اهههههمم...خوبه...داره می نویسه...
الان نمی دونم چمه...در واقع هیچیم نیست. فقط دوست دارم بنویسم. البته با قلم نه، تایپ می کنم. بودن یا نبودن مسئله این است... نه خیر مسئله این نیست مسئله این است که بنده چه بنویسم. آهان هم اکنون موضوعی به ذهن متروک من خطور کرد. هنر...آقا اصلا راجع به هنر می نویسم.
هنر یعنی زیبایی. من به شدت از اعماق چندین هزار متری قلبم به این جمله ی سه جزئی بی فعل ایمان دارم. شاید بگی بعضی از آثار هنری زشتن و من عرض می کنم که اون ها یک زشتی زیبا دارن یعنی زشتی شونم زیباست. شاید متوجه نشی چی میگم. عیبی نداره چون من خودم موجهم چی میگم. اصلا هنر واسه اینه که روح آدمو ارضا کنه و آدم اساسا زیبایی رو دوس داره و ازش لذت می بره و روحش با زیبایی ارضا میشه.
بعضیا میگن این سریالای تلویزیون گفتگوهای سقیل - به معنی دشوار- دارن و اینو یه نقص به حساب میارن. من بسی مخالفم؛ سریال یک اثر نمایشی است و نمایش یک هنر. اثر هنری باید زیبا باشد - طبق عرایضی بالا عرض کردم- بنابراین گفتگوها، صحنه ها، لباس ها، و کلا همه چیز سریال باید زیبا باشه. ممکنه به ذهن کسی متبادر شود که هنر در سادگی با ارزش تر است. بنده بسی موافقم اما اینکه اثر هنری به صورت ساده بیان شود یا خیر، به نظر آفریگار اثر بستگی دارد و نوع و سبک و سیاق آن. پس اگر کسی دوست دارد اثری ناساده و زیبا بیافریند شما مختارید که اون اثر رو نبینید؛ البته اگر با این ناسادگی مخالفین. همین...
آقا غرض نوشتن بود که حاصل شد. دیگر توک انگشتانم تاب کوبیدن بر سر دکمه های بیچاره ی صفحه کلید ندارد. به قول انیمیشن های دوبله گشته ی خارجی که در پایان در اندازه ای بزرگ و ضمخت و به تقلید از آثار آن طرف آبی می نویسند تمام شد؛ ما هم می نویسیم
امروز اجرای آخر بود. دهمین اجرا بود. واسه من بهترین اجرا بود. بعد از حدود یک ماه نیم بالاخره تموم شد.
نمی دونم خوش حالم یا ناراحت فقط می دونم الان دارم اشک میریزم. تماشاچیا می گفتن کار خوبه، بازیت خوبه ولی اهالی فن می گن کار ضعیفه! هر چی که بود کاش تموم نمی شد...کاش!
امروز بعد از اجرای صحنه ی کشتن امام حسین یکی از بچه های اهل خیمه یه گوشه داشت گریه می کرد. ازش پرسیدن چرا گریه می کنی؟ چته؟ می دونی چی گفت؟ گفت اون موقع که داشتن سر امام حسین رو می بریدن یاد بابام افتادم. باباش فوت شده بود. موقع بود هیشکی نتونست جلوی ترکیدن بغضشو بگیره.
خدایا به داد بچه یتیما برس! و خدایا شکر که من بابا دارم!
.I want to write about something that I don't know what is it! It's L♥ve
!I feel it but I don't know where is it !I like "L♥ve" but I don't know what color is it .When I ask people about it, they just give me a limited definition !I know L♥veisn't any of these
یکی می گفت"همه چی آخرش خوب میشه. اگه چیزی خوب نیست چون آخرش نیست" !؟
در نگاه اول جمله بسیار زیبا به نظر میاد البته برای کسایی که یه بار اونو می خونن و حالشو می برن و دیگر هیچ!!! بدون اینکه لحظه ای به معنی ش فکر کنن اون رو به جمع خاطرات به یاد نیاوردنی پیوند می دن.
حالا به فرض ما از اوناش نیستیم و یه جورایی روشن فکرانه در جمله می اندیشیم . . .
من ........یعنی همان نقابدار تنها دوست دارم یک قهرمان بشوم. قهرمان یعنی کسی که همه او را می شناسند، دوستش دارند و از او تاثیر می پذیرند. یعنی شخصیت معروفی که همه از او امضا می خواهند و دوست دارند با او عکس یادگاری بگیرند. کسی که با رفتار و سخنانش تیتر های اصلی روزنامه ها و مجلات را درشت و درشتر می کند . . .
صحنه درون یک رستوران است. دو میز برای یکی دو صندلی و برای دیگری سه صندلی درون صحنه است. حامد و کامی روی میز سه نفره اند. همه در حال حرف زدن با یکدیگرند که شهاب وارد صحنه می شود کنار حامد و کامی می نشیند. بعد از لحظاتی مهدی و پدرش وارد می شوند و روی میز دیگر می نشینند.
شهاب: ههههه...شما چَکار می کنید؟
حامد و کامی مات و مبهوت به او خیره می شوند.
شهاب: سلام...سلام کردم...ببخشید دیر شد
کامی: چه سلامی؟ چه علیکی؟ مثل همیشه با نیم ساعت تاخیر...
بقیشو تو ادامه مطلب بخون...نظر یادت نره...اگر هم خواستی اجرا کنی ذکر منبع یادت نره !
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک اول منو
با عنوان
یه نقابدار
تنها!!!! و آدرس
neghabdaretanha.loxblog.com
لینک
کن بعد
مشخصات لینک
خودتو این پایین
بنویس. اگه
لینک من تو
وبلاگت باشه
لینکت به طور
خودکار تو وبلاگ
من قرار میگیره.
دمت گرم!!